این روزا خیلی تنهام.......خیلی خسته ام........خیلی گرفته ام..........از همه چیز
بریدم..........همه از دور وبرم پراکنده شدن .......دیگه نه دوستی...نه
رفیقی .......نه عشقی.........نه دلخوشی وامیدی ..............سرگردون
وحیرونم.......حتی مامان وبابام هم مثل قبل بهم محل نمی ذارن ..............زندگی
برام مثل یه کابوس شده ....شبا با گریه خودمو خواب می کنم .........دلم برای همه
میسوزه اما هیشکی برام دل نمی سوزونه .........به همه کمک میکنم ولی هیشکی
دستمو نمی گیره .........کاش دنیا یه کم به منم وفا می کرد ................دستم دیگه
نای نوشتن نداره .......................باید تمومش کنم .................ممنون که به
حرفام گوش کردی............!!!!